محل تبلیغات شما
اسفند از نیمه گذشته بود

توی اتوبوس میون اون همه شلوغی، کنار پنجره، پیرمردهایی رو میدیدم که هر کدوم نهالی به دست، از کنار آدم های دیگه میگذشتن.

تازه اونجا بود که فهمیدم هوا چقدر آماده روییدن است.

همه آدم ها، حتی آن هایی که سرشون رو از سنگینی مشغله به زیر انداخته بودن، با من در نگاه کردن به پیرمردهای نهال به دست شریک میشدن.

جوان ترها شاید فکر میکردن، یک روز وقتی تمام کارهای دنیا را انجام دادم، وقتی نامه ای به دستم دادن که بازنشسته عزیز تو فرسوده تر از آنی که ما احتیاج داشته باشیم، آن روز که بار تبدیل کردن جانم به خرجی را زمین گذاشتم، حتما فرصتی خواهم داشت تا نهالی بکارم برای خانه ام.

و اما پیرمردهای نهال به دست، شاید در فکر این بودن که نهالی بکارند تا یادگاری بماند، برای نزدیک زمانی که دیگر نخواهند بود.

پیرمرد ها جانشان را در نهال ها به یادگار خواهند گذاشت.

پیرمردها در نهال ها جاری خواهند بود. 

پیرمردها خاطره میکارند

نهال ,ها ,نهالی ,آدم ,رو ,فکر ,در نهال ,نهال به ,پیرمردهای نهال ,نهال ها ,به دست،

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دنیا از آن توست ستاره دوربین مداربسته